غروب غم انگیز جمعه
«با نام و یادش»
چند وقت پیش یک کتاب خیلی خوب میخوندم. یجاییش میگفت اینکه آدم ها غروب جمعه دلشون میگیره بخاطر اینه که یک هفته دنبال چیزای مختلف دویدن اما حالا که آخر هفته شده، یک احساس خالی شدن درونی دارند. این حس بخاطر اینه که دنبال چیزایی بودند که واقعا سیرابشون نکرده و برای همین یجور حس خلا و ناآرامی دارند.
خیلی نقل به مضمون گفتم. احتمالا خود نویسنده هم بخونه تشخیص نمیده از کتاب خودشه.😂
خود اینجانب وقتی کل هفته رو کار درست و حسابی کردم، جمعه ها خسته و بی حوصله نیستم. دوست دارم استراحت و تفریح کنم و آماده بشم برای یک هفته پرکار دیگه. اما امان از اون هفته ای که تنبل باشم یا کارای الکی کنم. کل عذاب وجدان هفته روم سرازیر میشه.
پ.ن: هفته قبل یکی از هفته های خوب برام بود. کلی کار کردم که یکیش افتتاح وبلاگ بود،اونم بعد از قرن ها که تصمیم داشتم اینکارو انجام بدم🙄✌😀